ام اس من

ساخت وبلاگ
سال تازه ... زندگی تازهسه ماه منتها به پایان سال گذشته ، ملغمه هایی بودن از شلوغی ، پرکاری ، شور و شعف ، غم و غصه ، خوشحالی ، ناراحتی ، خستگی و خستگی و خستگی و ناامیدی و ...تا 1 هفته قبل از عروسی حال جسمیم در حدی رو به افول بود که کز میکردم یه گوشه و زار زار گریه میکردم خستگی زیاد امونم رو برید ه بود و پالس هاي متعدد كورتن تراپی حتا ١٠ روز هم توان كنترل وضعيتم رو نداشتن و بغد از يع هفته همه چيز از سر گرفته ميشد و منه در شُرُف عروس شدن رو حسابي در هم ميريختنبرای هر ساعت بیداری دو ساعت خوابیدن قبلش الزامی بود وحشت چند روز شلوغ و انرژیبر  درپیش رو با اون وضعیت حالمو بدتر میکرد و کارهای فراوون انجام نشده و وقت ناکافی چاشنی ماجرا میشدن سه هفته قبل از عروسی رفتم پیش دکتر صحراییان با حال گریه و استیصال گفتم "3 هفته ی دیگه عروسیمه و من حتا توان 2 ساعت پشت سر هم باز نگه داشتن چشمامو ندارم ... الان باید چه خاکی بریزم به سرم ؟ " اوضاع خوب نبود و تلاش زیادم برای منتقل نکردن این حجم وسیع حال بدم به دیگران اندک انرژی درونیم رو هم ازم میگرفت دور نگه داشتن موسیو از حال و وضعیت جسمانی و روحیم هم کار عبث و غیرممکنی بود و همین حالمو بدتر میکرد ٥روز پيش از عروسي ، بعد از چند دور پالس تراپي و البته درمان با داروهاي مختلف ضد خستگي ، به هق هق افتادم از خستگي ه ام اس من...
ما را در سایت ام اس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ms-roomo بازدید : 164 تاريخ : جمعه 13 بهمن 1396 ساعت: 8:22

 در اولین ساعات بازگشت ازسفر عسلگونمون متوجه واقعیت مهیبی شدممن در ايام خوش ماه عسل ، دست در دست يار و پهلو به پهلوي اون خيابانهاي مملو از درختان مركب رو شلنگ تخته مي انداختم و عطر بهار نارج رو با قدرت وارد ريه هام ميكردم و از خاطرات سالي كه گذشت و سالهاي قبلش و دوره ي طولاني آشناييمان حرف ميزدم و بابام ...توي اتاق عمل بودباز همون حكايتمحلي حساسترجراحي اي سنگين ترو شرايطي سخت تر رو پشت سر ميذاشتاولين دقايق ديدنش بعد از بازگشت بود كه خط بخيه پيشاني تا لاله ي گوشش توجهم رو جلب كردباورم نميشد ...." بابا عمل كردي؟"و بفض تمام حجم گلو و بيني و چشمهام رو تسخير كردآروم پلكهاش رو بست كه يعني " آره"ده روز از عملش ميگذشت و از اول براي بهم نخوردن برنامه ي ما حرفي از برنامه ي عمل بابا نزده بودنبا متانت و بزرگواری نه از وضعیت جسمانیس حرفی به سخن میاورد نه اجازه میداد صحبت ها پیرامون خودش یا شرایط پیش رو بیان بشنبعدتر ها ، متوجه شدم که سرگذشت این عمل چی بوده و چقدر به اطرافیان و خود بابا سخت گذشته و از این به بعد هم این خود باباس که به تنهایی باید بار سنگین دردهای طاقت فرسای " ترای جمینال " رو بدوش بکشهدردهایی تیرکشنده و برق زننده که نه علاجی دارن نه راه نجاتی ازشون پیدا میشه...آنارام باشید نوشته شده در جمعه سیزدهم مرداد ۱۳۹۶ ساعت 12:40 توسط آنارام | (Wh ام اس من...
ما را در سایت ام اس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ms-roomo بازدید : 135 تاريخ : جمعه 13 بهمن 1396 ساعت: 8:22

18 کیلوکی باور میکنه ؟اونم تو کمتر از یه سالهووووووووففففففففففامروز بالاخره بعد از یه سال تصمیم گرفتم برای این روند مزخرف افزایش افسار گسیخته وزن یه حرکت مثبت انجام بدم اونم به لطف زن همسایه دیروز برای اولین بار رفتم خونشون ینی جند روز پیش کلی کیک خفن طور درست کرده بودم که بردم در خونشون و همونجا سر پا کلی حرف زدیم من عجله داشتم و هرچی اصرار کرد نرفتم داخل اما نیم ساعت باهم حرف زدیم زیاد نمیبینیم همو با اینکه روبروی همیم اما همون مواقع اندک هم حسابی گرم میگیریم و خلاصه از خجالت هم در میایم بهم گفت حامله ای ؟این جمله رو از بعد از ماه عسلمون بارها شنیده ام انقد که یهو وزنم زیاد شده بهش گفتم نه بابا .... چاق شده ام فقط و همین حمله کافی بود تا زن بامزه ی روبرو همه ی آمار روزهای زندگیشو برام ردیف کنه مثن بگه که بعد از تعظیلات نوروز تقریبا 90 کیلو بوده ( اصلا باور نکردم چون همیشه بنظر ریز حثه و لاغر میومد ) و حالا بعد از 10 ماه تلاش تونسته 25 کیلو هم کنه وقتی هم که تعجب منو دید گفت " خب صورتم ریزه میزه اس بخاطر همین احتمالا متوجه نشده ای " آخرشم گفت اگر خواستی خودم میبیرمت پیش همین متخصصص تغذیه که میرم ... همین نزدیکا هم هستش مطبشو خدافظی کردیم و تموم شد چند روز وقت داشتم که موسیو رو قانع کنم که "ما توی این 10 ماه هرد ام اس من...
ما را در سایت ام اس من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ms-roomo بازدید : 156 تاريخ : جمعه 13 بهمن 1396 ساعت: 8:22